نوشته شده توسط : حسین

بسيارى از افراد هنگامى كه بحث عصمت انبياء را مطالعه مى كنند، فوراً از خود سؤال مى نمايند كه مقام عصمت يك موهبت الهى است كه الزاماً به پيامبران و امامان داده شده، و هركس مشمول اين «موهبت» گردد در برابر گناه و خطا بيمه شده است، بنابراين معصوم بودن آنها فضيلت و افتخارى محسوب نخواهد شد، هر كس مشمول چنين موهبتى گردد از تمام گناهان و خطاها فاصله خواهد گرفت، و اين يك الزام الهى است.

بنابراين با وجود مقام عصمت، انجام گناه و خطا محال است، و واضح است كه ترك محال فضيلتى محسوب نمى شود، مثلا اگر ما به انسانهائى كه درصد سال بعد مى آيند يا درصد سال قبل مى زيسته اند ظلم و ستم نمى كنيم افتخارى براى ما نيست، چون انجام چنين امرى براى ما محال است! 

‏گرچه اين اشكال متوجه اصل مسأله عصمت انبياء نيست، بلكه فضيلت بودن آن را زير سؤال مى برد، با اين حال توجه به چند نكته مى تواند جواب اين سؤال را روشن سازد.

1 ـ كسانى كه اين اشكال را مطرح مى كنند توجه به ريشه هاى عصمت انبياء ندارند، آنها چنين مى پندارند كه مقام عصمت مثلاً مانند مصونيت در برابر بعضى از بيماريها است كه از طريق تزريق بعضى از واكسنها انجام مى شود، و هركس چنان تزريقى در مورد او انجام شود مبتلا به آن بيمارى نمى گردد چه بخواهد و چه نخواهد.

ولى مصونيت معصومين در برابر گناه از مقام معرفت و علم و تقواى آنها سرچشمه مى گيرد، درست همانند پرهيز از پاره اى از گناهان براى فرد فرد ما كه به خاطر علم و آگاهى و ايمان و معرفت آن را ترك مى كنيم، مثلا هرگز با بدن لخت و عور قدم در كوچه و خيابان نمى گذاريم، همچنين كسى كه اطلاع كافى درباره آثار مخرب مواد مخدر دارد و به خوبى مى داند آلوده شدن به آن سبب قطعى براى مرگ تدريجى است هرگز به سراغ آن نمى رود، مسلماً اين ترك مواد مخدر براى او يك فضيلت است كه از علم و آگاهى او سرچشمه مى گيرد، و با داشتن اين علم هر چند آن را ترك مى كند ولى اجبارى در كار نيست و توانائى استعمال مواد مخدر را دارد.

به همين دليل ما سعى مى كنيم از طريق تعليم و تربيت سطح معرفت و آگاهى و تقوا را در افراد بالا ببريم، تا آنها را حداقل در برابر گناهان بزرگ، و اعمال زشت و زننده بيمه نمائيم.

آيا اگر افرادى به خاطر اين تعليم و تربيت پاره اى از اين اعمال را ترك كنند افتخار و فضيلت نيست؟!

به تعبير ديگر ترك گناه براى پيامبران، محال عادى است، نه محال عقلى، و مى دانيم محال عادى با اختيارى بودن سازگار است، فى المثل محال عادى است كه شخص عالم و مؤمنى شراب با خود به مسجد ببرد و در صف جماعت بنوشد، ولى مسلماً اين يك محال عقلى نيست بلكه محال عادى است.

كوتاه سخن اينكه: سطح بالاى معرفت و ايمان انبياء كه خود يك افتخار و فضيلت است سبب افتخار و فضيلت ديگرى كه مقام عصمت است مى گردد (دقت كنيد).

و اگر گفته شود آنها اين ايمان و معرفت را از كجا آورده اند مى گوئيم اين از امدادات الهى است، ولى با اين قيد كه امدادهاى الهى بى حساب نيست و لياقتهائى در اينها وجود داشته است، همانگونه كه قرآن درباره ابراهيم خليل مى فرمايد: او تا از عهده امتحانات مهم الهى برنيامد به مقام پيشوائى خلق نرسيد

«وَ اِذِ ابْتَلى اِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماماً» (بقره 124).

يعنى ابراهيم پس از پيمودن اين مراحل با اراده و اختيار خود لايق آن موهبت عظيم الهى شد.

در مورد يوسف نيز مى فرمايد: «هنگامى كه به مرحله بلوغ و قوت و تكامل جسم و جان رسيد (و آمادگى براى پذيرش وحى پيدا كرد) ما حكم و علم به او داديم، و اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم» (وَ لَمّا بَلَغَ اَشُدَّهُ اتَيْْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ). (يوسف 22).

جمله «كَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنينَ» شاهد خوبى براى مقصود ما است زيرا مى گويد: اعمال صالح و شايسته يوسف، او را آماده براى آن موهبت بزرگ الهى كرد، درباره موسى نيز تعبيراتى ديده مى شود كه اين واقعيت را روشن مى سازد، مى فرمايد: «ما تو را بارها امتحان كرديم، و سالها در ميان مردم مدين توقف كردى (وبعد از آمادگى لازم و بيرون آمدن از كوره امتحانات با سرافرازى و پيروزى) داراى قدر و مقامى شدى وَفَتَنّاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنِيْنَ فى اَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَر يا مُوْسى (طه 40).(1)

معلوم است كه در وجود اين بزرگان، لياقتها و استعدادهائى بوده، ولى شكوفا ساختن آنها هرگز جنبه اجبارى نداشته، بلكه با اختيار و اراده خودشان اين راه را پيموده اند، و بسيارند كسانى كه لياقتهائى دارند و هرگز آن را شكوفا نمى سازند و از آن استفاده نمى كنند، اين از يك طرف.

از سوى ديگر اگر پيامبران مشمول چنين مواهبى شده اند به موازاتش مسئوليتهاى سنگينى بر دوش آنان گذارده شده، يا به تعبير ديگر خداوند به همان مقدار كه مسئوليت به كسى مى دهد توان و نيرو به او مى بخشد، و سپس در انجام مسئوليت او را امتحان مى كند.


1 ـ جمله «ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَر يا مُوْسى» گاه به معنى لياقت براى پذيرش وحى تفسير شده، و گاه به معنى زمانى كه براى گرفتن فرمان رسالت مقدر شده بود.

 

2 ـ پاسخ ديگرى كه مى توان به اين سوال داد اين است كه به فرض كه انبياء با يك امداد الزام آور الهى از انجام هرگونه گناه و خطا مصون شده باشند تا اطمينان خلايق را جلب كنند و چراغى براى هدايت آنها گردند، ولى در عين حال راه انجام «ترك اولى» يعنى كارى كه گناه نيست اما لايق شأن آنها نيز نمى باشد به روى آنها باز است.

افتخار آنها در اين است كه حتى ترك اولى نمى كنند، و اين يك امر اختيارى براى آنهاست، و اگر به ندرت ترك اولى از بعضى از انبياء سرزده به همان نسبت مورد خطاب و عتاب شديد الهى، و گاه گرفتار پاره اى از محروميتها شده اند، چه فضيلتى از اين برتر و بالاتر كه آنها به خاطر اطاعت فرمان حق حتى به سراغ ترك اولى نروند.

بنابراين افتخار انبياء در اين است كه به مقدار اين مواهب مسئوليت مى پذيرند، و حتى به سراغ ترك اولى نمى روند. و اگر در موارد استثنائى ترك اولائى از آنها سرزده به زودى جبران كرده اند.(1)

 


1 ـ تفسير پيام قرآن 7/193

 



:: بازدید از این مطلب : 92
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 26 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : حسین

از تو می پرسند...

هنر من و بزرگترين هنر من؛ فن زيستن در خويش است. همين بود كه مرا تا حال زنده داشت. همين بود كه مرا از اين همه ديگرها و ديگرانِ بيهوده مصون مي داشت. هر گاه با ديگران بودم، خود را تنها مي ديدم. تنها با خودم تنها نبودم.

من اكنون، شب و روز، در جستجوي همه آن من هائي ام كه اين طبيعت بيگانه، به حيله و « بي حضور من»، برمن تحميل كرده است، تا همه را در پاي « او» كه به اعجاز خويش، به اندرونم پا گذاشته است قربانی کنم. (شریعتی)

سلام و درود...

واژه ی من دارای دو بعده:

بعد اول "من" دارای مفهوم  غفلت ، غرور و تکبره. "من" واژه ایه که امروزه روال گویش ها و صحبت هامون شده؛ و بیشتر از اونکه مفهوم اشاره ای به خود داشته باشه مفهوم فردی گرایی و سود بینی شخصی به خود گرفته و تو همه ی کارها بجای اینکه رضای "او" در نظر گرفته بشه، سود "من" هستش که اولویت داره... شاید احساس کنید که زیادی سخت گرفتم ولی: هیچ توجه کردید که چندباردر شبانه روز از این واژه استفاده میکنیم؟ پول من، ماشین من، خونه ی من، زمین من و...

توجهتون رو جلب میکنم به داستانی که از زمان حضرت علی (ع) روایت شده:

روزی دو مرد که بر سر مالکیت زمینی اختلاف داشتند نزد حضرت علی (ع) میروند و تقاضا میکنند که حضرت بین آنها داوری کند. حضرت هم پس از شنیدن سخنان طرفین با آن دو به طرف آن زمین می رود...پس از رسیدن حضرت  به حالتی که انگار در حال گفت وگو با زمین است سرش را به پایین خم می کند. اندکی بعد بلند می شود و  خطاب به دو مرد می گوید: ولی خود زمین که چیز دیگری می گوید!!! دو مرد با تعجب و تردید می پرسند یا علی مگر چه می گوید؟ حضرت جواب داد: زمین می گوید که اینها هر دو مال من هستند...

کلیت قضیه با این حکایت مشخص شد. اونم اینه که هیچکس توی این دنیا مالکیت مطلق رو حتی برای کوچکترین ذره ها هم نداره... ساده ترین دلیلش هم  اینه که بامرگ، انسان مالکیت تمام دارایی هاش رو از دست میده، حتی دیگه مالکیتی بر اعضاء و جوارحی که مدت ها فکر میکرده مال اونه رو هم نداره... همش متعلقه به خاک... و خاک هم متعلقه به...

ابوالحسن خرقاني را گفتند خداي را كجا ديدي گفت: آن جا كه خود را نديدم

پس همراه، این من های که دیوارهای حائل بین تو و اوست را بشکن و از این منیت خلاص شو که:

بـر باد فنا تا ندهي گَــردِ خــودي را/ هــرگز نتوان ديد، جمال احــدي را

بعد دوم "من" در واقع نقطه ی مقابل بعد اوله که در بالا ذکر شد و هرچی بعد اول مذموم بود بعد دوم پسندیده است.

این "من"  که جوهره ی خلقت آدمی رو بهمراه داره همون شناخت خویشتنه که به واقع هرکه خود را شناخت، خدایش را شناخت...

و این شناخت از خویشتنه که انسان رو به سوی خودآ شدن که همانا خدا شدنه سوق میده....

به دنبال خدا گشتم، خودم را يافتم. به دنبال خودم گشتم خدا را يافتم 

(صوفی کوتی)

هرکس که شناخت خویشتن را،نیکو/شک نیست خدا شناس خواهد گردید

نمیدونم بگم شناخت این "من" آسون و بی زحمته یا سخت و دشوار!!!

با اینحال تنها یک نکته رو میتونم یادآوری کنم:

ز مـن بشنو حديث بي كم و بيـش/ ز نزديكي تو دور افتادي از خـويش

(شیخ محمود شبستری)

خویشتن یه جایی نزدیکتر از رگ گردن به توئه، و این تو هستی که تصمیم میگیری...  یا دستت رو هزار بار دور خودت میپچونی که بگیریش یا که خیلی راحت دستت رو دراز میکنی و...

پس ای همراه، راه را کوتاه کن و بار را سبک؛ او در همین نزدیکی است، دستی میخواهد و دلی برای دیدن و گرفتنش... و بدان که "خدا یک بار انسان را خلق کرد و انسان نیز باید برای بار دوم این کار را با خود بکند" و به قول شمس که می گوید "آنچه از عمر توست در تفحص خود خرج کن، در تفحص عالم چه خرج می کنی؟!" در خود بنگر و خویش را بشناس... پس حال:

بنشین و با خودت صحبت كن ! خيلي چيزها داري كه به خودت بگويي و خيلي سؤالها داري كه بايد از خودت بپرسي...

(دلاور نور)

 



:: بازدید از این مطلب : 75
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 26 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : حسین

دست های نوازشگر

هر چه شکست ارزش از کف داد، اما چون دل بشکست ارزشمند شد... میپرسی چرا؟

چون وقتی شکستی ، او تاب نیاورد و چه زود آمد و بر دلت نشست، شکسته هایت را دوخت و گفت که من اینجایم. ( این حضور دلیل ارزشمندی دل شکسته است)

و تو گریه کردی... اما ندانستی که گریه ات دست های نوازش اوست که  غصه های را از جانت شسته و آرام آرام و و نوازش کنان بر گونه هایت میکشد...

حال که دیگر میان تو و او حایلی نیست... انتظار است بنشینی و با او سخن کنی....

اما ای دریغ... که تو دست بر جای دستان او میکشی و اشکها که همان نوازش های بی دریغ اوست را پاک میکنی. ولی نمی دانی که دستان او همیشه پاکند و زیبا،  و این خود دلیل آشکاری بر اینست که چرا اشکها بر چهره مینشینند، برای آنکه بر خود نظر کنی و زیبایی و پاکی اوی ببینی و دیگر جز اوی را بر حرم دلت راه ندهی، و دیگری را لایق آن ندانی که دلت را برایش شکنی. با این حال تو چه زود فراموش میکنی...

***

آدمی فراموش کار است ولی همیشه نبوده...

کودکی را مثال میزنم:

شاید ندانی! ولی کودک هم، صحبت هایش با او را در رحم مادر هنوز فراموش نکرده و چون پای به دنیا گذاشته میخواهد تمام آن گفت و گو ها را برای همگان شرح دهد ولی ای دریغ که زبان صحبتش را کسی نمی فهمد و او گریه سر می دهد ولی چه سود....

تا اینکه  سوز این روزگار چشمانش را خشک می کند و او نیز فراموش می کند همه چیز را و همه کسش را.

حرف من به تو ای همراه اینست که جهد کن به خاطر آوری او را و چون به خاطر آوردی دیگر رهایش مکن و راضی به رضای او باش و جز او را دیگر مجوی...

اوی که نامش را نمی دانم ولی برخی از صفاتش را چرا...

خوانندش اله یا همان الله.

(دلاور نور)

 



:: بازدید از این مطلب : 79
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 26 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : حسین

 الله

شقیق ازذوالنون پرسید که چگونه ای؟ذوالنون گفت:اگر یابم شکر کنم و اگر نیابم صبر کنم.

شقیق گفت: سگان بلخ نیز چنین کنند.

ذوالنون پرسید تو چگونه ای؟ شقیق گفت: اگر یابم ایثار کنم و اگر نیابم شکر.

***

می گویند: ای خدا، چنین کن!

و ای خدا، چنان ، مکن!

چنان باشد که گویند: ای پادشاه! آن کوزه را برگیر، اینجا بنه! این بکن! آن، مکن! (شمس)

ای همراه... مسلمانی تسلیم است... تسلیم ...

بسیاری را دیده ام که چون عرصه بر آنان تنگ میشود داد میدهند که ای خدا چرا چنین کردی؟ چرا آن از من ستاندی؟ و چرا این نکردی؟

می گوید هرکه را که دوست  میدارم، جفا پیش آرم! اگر آنرا قبول کرد، من از آن او، باشم!

آن او باش و لحظه ای رهایش مکن... اوست که همیشه دستت را گرفته و تویی که دست بر میکشی... در، گیر و دار مشکلات چون از راه رفتن باز می مانی اوست که ترا در آغوش میکشد و پیش می برد و تو چون به خود می آیی تنها یک جای پایمیبینی... و گمان میبری که او ترا در آن لحظات تنها گذاشت و ای دریغ که چه زود فراموش کردی آن جای پای از آن کیست.

(دلاور نور)

*ادامه دارد*

 



:: بازدید از این مطلب : 81
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 26 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : حسین

العجل صاحب زمان

عصر یک جمعه ی  دلگیر دلم گفت

بگویم، بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیدست

چرا آب به گلدان نرسیدست و

هنوزم که هنوز است

غم عشق به پایان نرسیدست

بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید بنویسد

که هنوزم که هنوز است

چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیدست

چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیدست

عصر این جمعه ی دلگیر وجود تو کنار دل هر بی دل آشفته شود حس!!!

تو کجائی گل نرگس؟

 



:: بازدید از این مطلب : 75
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 26 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : حسین

آیا سرما وجود دارد؟

سرما وجود خارجی ندارد. سرما در واقع نبودن گرماست، ما گرما را آزمایش و اندازه گیری می کنیم و از آن به عنوان انرژی یاد میکنیم. ولی سرما فاقد این خصوصیات است. پس سرما، نبودن گرماست.

آیا تاریکی وجود دارد؟

تاریکی وجود خارجی ندارد. تاریکی در واقع نبودن نور و روشنائی است. نور و روشنائی قابل آزمایش اند ولی تاریکی به معنای فقدان نور است.

آیا جهل و نادانی وجود دارد؟

جهل و نادانی هم تنها در نبود عقل و درایت است که معنا می یابد و دارای وجود خارجی و معنای واحد نیست.

+ کلی مثالهای مشابه که در این مورد می توان نام برد.....

بر همین اساس شیطان را به سادگی می توان نبود خدا دانست، کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد، شیطان نتیجه  آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند آنرا حاضر میابد. مثل تاریکی در نبود نور...

اگر به واژه ی ابلیس توجه کنیم... ابلیس از بَلَسَ به معنای لباس و پوشش گرفته شده و و در فلسفه و تفسیرش می توان گفت که شیطان همچون لباس و پرده ای برقلب آدمی است که او را از آنچه در قلبش یا بهتر بگویم نفس خدایی اش (خود آیی اش) است جدا و کم کم آدمی را فراموش کار می کند و عاقبت کار را بدان جایی می رساند که تجمع این پرده های غفلت بسیار ضخیم میشوند و میشود آنچه که نباید بشود....

در مقابل ابراهیم از بَرَهَ به معنای لخت و عریان گرفته شده و در تفسیر بدین معناست  که ابراهیم در تضاد با ابلیس خدای را بر آدمی عریان  و پرده های را کنار میزند که آدمی را به سوی خدایی (خود آیی) سوق بدهد...

که البته این خود آیی با توجه به سخن مولانا که می گوید:

حاصل عمرم سه سخن بیش نیست / خام بدم، پخته شدم، سوختم

سوختن میخواهد و فنای فی الله....

حرف دل:

پس ای همراه عزیز من به خود آی، از غفلت و گنگی در آی و به ناشناخته ها آی... بیا به آنجای که دیگر تو نباشی، و ما نیز نباشیم... بیا به آنجای که ترا خوانند مجنون و تو چون حلاج ها سر به دار عشق نهی و گویی انا الحق.... که به واقع  تو حق هستی و آسمانها و زمین گواه بر این مطلب اند....

از ره غفل به گدایی رسی/ گر به خود آیی به خدایی رسی

و تو را شرطی ازاین مطلب گویم خواه پند گیر و خواه  ملال...

جایت در آسمان خالی است

همچو سلمان  باش که دار دنیایش پاره زیرانداز و کهنه پوستینی بود پس از سیل مکافات به راحتی نجات یافت و بعد ها به راحتی پرواز کرد... ولی اگر تو سنگین باشی و بال پرت را با زخارف دنیای سنگین سازی دیگر بال کشیدن برایت میشود رؤیای و جایت همیشه در آسمان خالی.... و خواهی دید که  روزی ترا میبرند و میکشند  ولی دیگر تو خود بال نمیکشی و خبر از زخارف دنیایت نمیبینی. ولی دیگر آن زمان برای پرواز با بالهای خودت دیر شده است....

میکشندت... میبرندت

و ابراهیم ادهم نیز چنین کرد...  پادشاهی بلخ داد و پادشاهی کل جهان بگرفت، زخارف  تزویر و جهاندوستی درید و سبکبال به آسمان  (مکان واقعی اش و واقعی مان) پر کشید....

ذره ی خُرد به خورشید رسید از سبکی/ ماند سرگشته به راه آنکه سبک بار نشد

آشـــــــــــنا باش کزین پرده خبرها شنوی/ گوش بیگانه ز اســــــرار خبردار نشد

یا حق...

دلاور نور

شاید ادامه داشته باشد

 



:: بازدید از این مطلب : 110
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 26 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : حسین
 
کیست این ساقی که برخود پا گذاشت/آب را در حسرت لبها گذاشت
 
"باز باران با ترانه
مي خورد بر بام خانه "

يادم آيد كربلا را
دشت پر شور و نوا را
گردش يك روز غمگين
گرم و خونين
لرزش طفلان نالان
زير تيغ و نيزه ها را

باز باران با صداي گريه هاي كودكانه
از فراز گونه هاي زرد و عطشان
با گهرهاي فراوان
مي چكد از چشم طفلان پريشان

پشت نخلستان نشسته
رود پر پيچ و خمي در حسرت لب‌هاي ساقي
چشم در چشمان هم آرام و سنگين
مي چكد آهسته از چشمان سقا
بر لب اين رود پيچان باز باران

باز باران با ترانه
آيد از چشمان مردي خسته جان
هيهات بر لب
از عطش در تاب و در تب
نرم نرمك مي چكد اين قطره ها بر روي لب
شش ماهه طفلي رو به پايان
مرد محزون دست پر خون مي فشاند از گلوي نازك شش ماهه
بر لب هاي خشك آسمان با چشم گريان باز باران

باز هم اينجا عطش، آتش شراره

 جسمها
افتاده بي سر پاره پاره
مي چكد از گوشها باران خون و كودكان بي گوشواره
شعله در دامان و دریا مي خلد خار مغيلان
وندرين تفتيده دشت و سينه ها برپاست طوفان

دستها آماده شلاق و سيلي
چهره ها از بارش شلاق‌ها گرديده نیلی
وندراين صحراي سوزان
مي دود طفلي سه ساله
پر زناله
پاي خسته
دلشكسته
روبرو بر نيزه ها خورشيد تابان
مي چكد از نوك سرخ نيزه ها
بر خاك سوزان
باز باران

باز باران
قطره قطره مي چكد از چوب محمل
خاك‌هاي چادر زينب به آرامي شود گل
مي رود اين كاروان منزل به منزل
مي شود از هر طرف اين كاروان هم سنگ باران
آري آري باز سنگ و باز باران

آري آري تا نگيرد شعله ها در دل زبانه
تا نگيرد دامن طفلان محزون را نشانه
تا نبيند كودكي لب تشنه اينجا اشك ساقي
بر فراز خيمه  ها برگونه ها
بر مشك ساقي
كاش مي باريد باران



:: بازدید از این مطلب : 74
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 26 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : حسین

تو هم جزو این ها هستی؟

فرکانسهای, wincsc.cfg, pid, digiturk, استیشن, box, مادر, استارتراک, مجانی, آپگرید, w6, ترکست, کتاب, ۴۶۱۰ii, سوپرمکس, کنترل, کار, مخفی, تلفن, x5d, theme, راه, دوربین, بازی, ی, ۱۱۰۰, pelatinum, دریافت, تکنوست, showtime, انجمن, یاهو, file, چند, studio, افزاری, را, قانونی, data, ریسیور, اطلاعات, d, ملودی, ماهوارهای, ۲/۷, track, سخت, مرکزی, هند, ۳۵۸, emu, اینترنت, نت, ۱, شده, سگا, mr, فایل, forum, plus, تعمیر, ایکس, ۱۸۰۰, new, manna, lazer, شبکه, تخصصی, تعمیرات, تلویزیون, ساختن, server,سایت خبری = ۴news.ir , افلاین, بازیهای, تنظیمات, ای, الکترونیک, سوپرمکس, همراه, اسکای, power, biss, لیست, تراک, seca, گلدن, اریکسون, استانی, edition, full, 4630, dream, world, 1050, آپدیت, install, z1, اندازی, windows, remote, پرگرام, متاباکس, دریم, gboxplugin,

بعضی‌ها شعرشان سپید است، دلشان سیاه،

 بعضی‌ها شعرشان کهنه است، فکرشان نو،

 بعضی‌ها شعرشان نو است، فکرشان کهنه،

 بعضی‌ها یک عمر زندگی می‌کنند برای رسیدن به زندگی،

 بعضی‌ها زمین‌ها را از خدا مجانی می‌گیرند و به بندگان خدا گران می‌فروشند.

 بعضی‌ها حمال کتابند،

 بعضی‌ها بقال کتابند،

 بعضی‌ها انباردارکتابند،

 بعضی‌ها کلکسیونر کتابند

 بعضی‌ها قیمتشان به لباسشان است، بعضی به کیفشان و بعضی به کارشان،

بعضی‌ها اصلا‏ قیمتی ندارند،

بعضی‌ها به درد آلبوم می‌خورند،

بعضی‌ها را باید قاب گرفت،

 بعضی‌ها را باید بایگانی کرد،

بعضی‌ها را باید به آب انداخت،

 بعضی‌ها هزار لایه دارند

بعضی‌ها ارزششان به حساب بانکی‌شان است،

بعضی‌ها همرنگ جماعت می‌شوند ولی همفکر جماعت نه،

بعضی‌ها را همیشه در بانک‌ها می‌بینی یا در بنگاه‌ها.

 بعضی‌ها در حسرت پول همیشه مریضند،

بعضی‌ها برای حفظ پول همیشه بی‌خوابند،

 بعضی‌ها برای دیدن پول همیشه می‌خوابند،

 بعضی‌ها برای پول همه کاره می‌شوند.

بعضی‌ها نان نامشان را می‌خورند،

بعضی‌ها نان جوانیشان را میخورند،

بعضی‌ها نان موی سفیدشان را میخورند،

بعضی‌ها نان پدرانشان را میخورند،

بعضی‌ها نان خشک و خالی میخورند،

بعضی‌ها اصلا نان نمیخورند،

بعضی‌ها با گلها صحبت می‌کنند،

بعضی‌ها با ستاره‌ها رابطه دارند.

بعضی ها صدای آب را ترجمه می‌کنند.

بعضی ها صدای ملائک را می‌شنوند.

بعضی ها صدای دل خود را هم نمی‌شنوند.

بعضی ها حتی زحمت فکرکردن را به خود نمی‌دهند.

بعضی ها در تلاشند که بی‌تفاوت باشند.

بعضی ها فکر می‌کنند چون صدایشان از بقیه بلندتر است، حق با آنهاست.

 بعضی ها فکر میکنند وقتی بلندتر حرف بزنند، حق با آنهاست.

بعضی ها برای سیگار کشیدنشان همه جا را ملک خصوصی خود می‌دانند.

بعضی ها فکر میکنند پول مغز می‌آورد و بی پولی بی مغزی.

بعضی ها برای رسیدن به زندگی راحت، عمری زجر می‌کشند.

بعضی ها ابتذال را با روشنفکری اشتباه می‌گیرند.

بعضی از شاعران برای ماندگار شدن چه زجرها که نمی‌کشند.

بعضی ها یک درجه تند زندگی می‌کنند، بعضی‌ها یک درجه کند.

هیچکس بی‌درجه نیست.

بعضی ها حتی در تابستان هم سرما می‌خورند.

بعضی ها در تمام زندگی‌شان نقش بازی می‌کنند.

بعضی از آدمها فاصله پیوندشان مانند پل است،

 بعضی مانند طناب و بعضی مانند نخ.

بعضی ها دنیایشان به اندازه یک محله است، بعضی به اندازه یک شهر،

بعضی به اندازه کره زمین و بعضی به وسعت کل هستی.

بعضی ها به پز میگویند پرستیژ

....

 بعضی ها خیلی جورهای مختلف هستند.

شما چطور؟ آیا شما هم از این بعضی ها هستید ؟؟؟

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 66
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 26 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : حسین

«فدك» يكى از دهكده هاى آباد اطراف مدينه در حدود 140 كيلومترى نزديك خيبر بود كه در سال هفتم هجرت كه قلعه هاى خيبر يكى پس از ديگرى در برابر رزمندگان اسلام سقوط كرد و قدرت مركزى يهود درهم شكست ساكنان فدك از در صلح و تسليم در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله)در آمدند و نيمى از زمين و باغهاى خود را به آن حضرت واگذار كردند، و نيم ديگرى را براى خود نگه داشتند و در عين حال كشاورزى سهم پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نيز بر عهده گرفتند و در برابر زحماتشان حقى از آنان مى بردند.

با توجه به آيه «فيىء» اين زمين مخصوص پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)بود و مى توانست در مورد خودش يا مصارف ديگرى كه در آيه 7 سوره حشر اشاره شده مصرف كند، لذا پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن را به دخترش فاطمه «عليها سلام» بخشيد، و اين سخنى است كه بسيارى از مورخان و مفسران شيعه و اهل سنت به آن تصريح كرده اند، از جمله در «تفسير در المنثور» از ابن عباس نقل شده هنگامى كه آيه وآت ذاالقربى حقه» (روم 38) نازل شد پيامبر(صلى الله عليه وآله) فدك را به فاطمه بخشيد (اقطع رسول الله فاطمة فدكا)(1)

و در كتاب «كنزالعمال» كه در حاشيه مسند احمد آمده در مسأله صله رحم از «ابوسعيد خدرى» نقل شده هنگامى كه آيه فوق نازل شد پيامبر(صلى الله عليه وآله) فاطمه (عليها السلام) را خواست و فرمود: يا فاطمه لك فدك: «اى فاطمه! فدك از آن تواست»(2).

حاكم نيشابورى نيز در تاريخش همين معنى را آورده است(1).

ابن ابى الحديد نيز در شرح نهج البلاغه داستان فدك را به طور مشروح ذكر كرده(2) و همچنين كتب فراوان ديگر.

ولى بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) كسانى كه وجود اين قدرت اقتصادى را در دست همسر على(عليه السلام) مزاحم قدرت سياسى خود مى ديدند و تصميم داشتند ياران على(عليه السلام) را از هر نظر منزوى كنند به بهانه حديث مجعول «نحن معاشر الانبياء لانورث» آن را مصادره كردند، و با اينكه فاطمه(عليها السلام)رسماً متصرف آن بود و كسى از «ذواليد» مطالبه شاهد و بينه نمى كند از او شاهد خواستند، حضرت (عليها السلام) نيز اقامه شهود كرد كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله)شخصاً فدك را به او بخشيده، اما با اينهمه اعتنا نكردند، در دورانهاى بعد هريك از خلفا كه مى خواستند تمايلى به اهل بيت نشان دهند فدك را به آنها بازمى گرداندند، اما چيزى نمى گذشت كه ديگرى آن را مجدداً مصادره مى كرد! و اين عمل بارها در زمان خلفاى «بنى اميه» و «بنى عباس» تكرار شد.

داستان فدك و حوادث گوناگونى كه در رابطه با آن در صدر اسلام و دورانهاى بعد روى داد از دردناكترين و غم انگيزترين و در عين حال عبرت انگيزترين فرازهاى تاريخ اسلام است كه مستقلا بايد مورد بحث و بررسى دقيق قرار گيرد تا از حوادث مختلف اسلام پرده بردارد.

قابل توجه اينكه محدث اهل سنت مسلم بن حجاج نيشابورى در كتاب معروفش «صحيح مسلم» داستان مطالبه فاطمه(عليها السلام) فدك را از خليفه اول مشروحاً آورده و از عايشه نقل مى كند كه بعد از امتناع خليفه از تحويل دادن فدك فاطمه (عليها السلام)از او قهر كرد و تا هنگام وفات يك كلمه با او سخن نگفت (صحيح مسلم جلد 3 صفحه 1380 حديث 52 از كتاب الجهاد).(3)


1 ـ در المنثور جلد 4 صفحه 177.

2 ـ كنزالعمال جلد 2 صفحه 158.

1 ـ به كتاب فدك صفحه 49 مراجعه شود.

2 ـ شرح ابن ابى الحديد جلد 16 صفحه 209 به بعد.

3 ـ تفسير نمونه 23/510



:: بازدید از این مطلب : 73
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 26 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : حسین

۴۱۲۰, ورلد, forums, خبرهای, a, dline, hivision, روزانه, عربی, tech, ht-9500, titanium, share, اکسز, ریموت, داود, مقایسه, korg, سیگنال, v-plug, sky1, yahoo, video, series, همت, divx, تراک, de, استارست۱۵۰, مختلف, gif, ایران, استار۲, ۳۱۰۰, ok, دار, کانل, update, کانالهای, مانیتور, samsung, بلند, decoder, شماره, unlock, اریکسون, ۱/۵, b, key.bin, 4155, ip, canalsat, jsc, sanyosat, مستر, مشکلات, زیرنویس, phoenix, وب, متاباکس,برنا, cyfra, اهنگهای, ۲۰۰۰, satellite, مرتب, nero, viewer, ریزی, مونتاژ, محتوا, شرینگ, channels, fortec, dvd, 5, vb, اصلی, black, ht, شیرینگ, setup, مجانی, ۷۵۰, گراف, keyloader, t, fsk, loader, 007c00, ابگرید, rom110.bin, سویس, hi-tech, عکسهای, ۶۵۰ci, stream, کتابهای, تصویر, کلیپ,برنا, ویژیون, دستی, vbulletin, repair, مدیریت, nokia6280, 900, اپگرید, ترانه, وی, کیبورد, cinema, technisat, مشخصات, ۱۵۰d, سرعت, فورتک, رمزهای, mpeg2, may, setting, zip, تله, privatespice, یغمایی, ace, همیشگی, wintv, فایندر, number, 3.33, شدن, s2emu1.26, slipknot, irandvb, scanner, skynet.sys.repair, کامپیوتری, دستگاه, dowload, 3.33.5, 888, ویستا, پریمیر, rai, هاست, سری, art, کامپیوت, جاوا , اسکریپت , سی ام اس, سیستم وبلاگدهی, دانلودستان,فایرفاکس۳, اپرا, عکس, عکس مذهبی , تم مذهبی, بازی آنلاین, چت روم فارسی, چت , چت کردن , دوستیابی, سایت دوستیابی, بنر ,تبادل بنر,آنلاین, دانلود رایگان, افزایش آمار سایت,آمار ۱۰۰۰۰به بالا, سیستم قدرتمند, بالا بردن آمار,, دانلود , دانلود نرم افزار موبایل , سایت موبایل , ایرانسل , شرکت مخابرات سیار , نقشه تهران برای موبایل , معرفی گوشی موبایل , هک بلوتوث برای موبایل , دانلود ابزار موبایل , گوشی موبایل , نوکیا سری ۶۰ , نوکیا سری ۶۰ ورژن ۳ , نوکیا سری ۸۰ , سری ۹۰ , تم نوکیا , بازی نوکیا , کد مخفی نوکیا , نوکیا , نرم افزار سونی اریکسون , تم سونی اریکسون , زنگ موبایل , آهنگ سازی موبایل , سیمبیان , پالم , پاکت پی سی , موتورلا , بنکیو زیمنس , سامسونگ , اس ام اس , عکس اس ام اس , تبدیل ۳gp , کلیپ صوتی موبایل , کلیپ تصویری موبایل , بازی جاوا موبایل , بازی Ngage , محافظ صفحه نمایش , Uiq , Mobile , Nokia , Sony Ericsson ,

یک شبی مجنون نمازش را شکست                

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود                 

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او                          

پر زلیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای                 

بر صلیب عشق، دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای                          

وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی                        

دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن                

من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم                     

این تو و لیلای تو ... من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم                     

در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی                         

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم               

صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد                

گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت           

غیر لیلا برنیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی          

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سرمیزنی                 

در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود           

درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم               

صد چو لیلا کشته در راهت کنم



:: بازدید از این مطلب : 95
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 26 فروردين 1390 | نظرات ()