
هر چه شکست ارزش از کف داد، اما چون دل بشکست ارزشمند شد... میپرسی چرا؟
چون وقتی شکستی ، او تاب نیاورد و چه زود آمد و بر دلت نشست، شکسته هایت را دوخت و گفت که من اینجایم. ( این حضور دلیل ارزشمندی دل شکسته است)
و تو گریه کردی... اما ندانستی که گریه ات دست های نوازش اوست که غصه های را از جانت شسته و آرام آرام و و نوازش کنان بر گونه هایت میکشد...
حال که دیگر میان تو و او حایلی نیست... انتظار است بنشینی و با او سخن کنی....
اما ای دریغ... که تو دست بر جای دستان او میکشی و اشکها که همان نوازش های بی دریغ اوست را پاک میکنی. ولی نمی دانی که دستان او همیشه پاکند و زیبا، و این خود دلیل آشکاری بر اینست که چرا اشکها بر چهره مینشینند، برای آنکه بر خود نظر کنی و زیبایی و پاکی اوی ببینی و دیگر جز اوی را بر حرم دلت راه ندهی، و دیگری را لایق آن ندانی که دلت را برایش شکنی. با این حال تو چه زود فراموش میکنی...
***
آدمی فراموش کار است ولی همیشه نبوده...
کودکی را مثال میزنم:
شاید ندانی! ولی کودک هم، صحبت هایش با او را در رحم مادر هنوز فراموش نکرده و چون پای به دنیا گذاشته میخواهد تمام آن گفت و گو ها را برای همگان شرح دهد ولی ای دریغ که زبان صحبتش را کسی نمی فهمد و او گریه سر می دهد ولی چه سود....
تا اینکه سوز این روزگار چشمانش را خشک می کند و او نیز فراموش می کند همه چیز را و همه کسش را.
حرف من به تو ای همراه اینست که جهد کن به خاطر آوری او را و چون به خاطر آوردی دیگر رهایش مکن و راضی به رضای او باش و جز او را دیگر مجوی...
اوی که نامش را نمی دانم ولی برخی از صفاتش را چرا...
خوانندش اله یا همان الله.
(دلاور نور)
:: بازدید از این مطلب : 90
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0