ازش پرسیدم چقدر دوستم داری؟ گفت به اندازه شکوفههای بهاری. و چه راست میگفت چون شکوفههای بهاری مهمون دو روز بودن
گاهی روبه پنجره های بسته
می شه فریادزد
که راهها هنوز ناپیدایند
می شه گفت هنوزتا اخرراه خیلی مونده
می شه فرارکرد
ولی موندن ودیدن هستی ناپیدا هم زیباست
شاید پنجره ها بازبشن
وراه ناهموارزندگی
بشه یه دریا چه زیبا ودوست داشتنی
به امید بازشدن پنجره های زندگی
نشسته ام توی ساحل آروم
وبه گذشته ها خیره موندم
گاهی یه احساس خوشایند
گاهی یه بادخنک
ذهن ناآرام منو می تونه آروم کنه
پس منتظرمی مونم
:: بازدید از این مطلب : 73
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0