مردی دختر سه ساله ای داشت. روزی مرد به خانه آمد و دید كه دخترش گران ترین كاغذ زرورق كتابخانه اورا برای آرایش یك جعبه كودكانه هدر داده است . مرد دخترش را به خاطر اینكه كاغذ زرورق گرانبهایش را به هدر داده بود تنبیه كرد و دخترك آن شب را با گریه به بستر رفت وخوابید.